درباره عکسی از جسد کیومرث پور‌احمد

ذات عکاسی مرگ است، مرگ لحظه‌ای که واقعیت میرای گذشته را در اکنون نشان می‌دهد. رشد عکاسی مدیون مردگان است. تا سال‌ها اولین و آخرین عکسی که از یک آدم به جا می‌ماند عکسی بود که بعد مرگ از شخص مورد نظر گرفته می‌شد. یکی از دلایل مهم این اتفاق در دسترس نبودن دوربین عکاسی و هزینه زیادی بود که تولید عکس روی دست مردم می‌گذاشت.

نویسنده : امیر جدیدی

 

عکاسی از مردگان سرمونی سفت و سختی داشت، تا جایی که بهترین لباس مردگان را بر تن‌شان می‌پوشاندند و صورت‌شان را آرایش می‌کردند و ابزار و ادواتی برای ایستادن جسد تولید کرده بودند و... سعی عکاسی از مردگان بر این بود که تصویر زیبایی از متوفی برای روز‌های نبودنش به یادگار بگذارد. با این تفاوت که در لحظه ثبت عکس هم سوژه عکاس مرده بود.

قطار پیشرفت عکاسی، اما چنان یکه‌تازی کرد که عکس را به امری دم‌دستی تبدیل کرد. این دم‌دستی که می‌گویم نه از بابت هنر عکاسی است بلکه به حکم: گر رادیوم نیز فراوان بُدی/ قیمت احجار بیابان بُدی، دوربین عکاسی دست از بالانشینی برداشت و دسترسی به آن چنان سهل شد که از لحظه بیرون آمدن از بطن مادر تا سرازیری قبر آدمیزاد را همراهی کرد.

یکی دو روز بعد از فوت کیومرث پوراحمد عکسی از جسد حلق‌آویز ایشان در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد. اینجا جای بحث‌های سانتیمانتال نیست. نگارنده به واسطه حرفه روزنامه‌نگاری چندباری شاهد به دار آویخته شدن محکومان بوده‌ام. حضور در مراسم اعدام تلخ و طاقت‌فرساست و عکس جسد به دار آویخته شده اذهان را مشوب می‌کند و وجدان اکثریتی را جریحه‌دار می‌کند. اینکه می‌گویم اکثریت از این باب است که به چشم خویش مردان و زنانی دیده‌ام که همراه خانواده شال و کلاه می‌کنند و خودشان را به میدان اعدام می‌رسانند. اما کار عکاس ثبت تاریخ است.

به احتمال قریب به یقین عکسی که از مرحوم پوراحمد منتشر شده است در تاریخ عکاسی ایران ماندگار می‌شود. همانطور که تصویر جسد هدایت در تاریخ ماندگار شد. این اتفاق برای خانواده آن مرحوم بسیار سنگین تمام می‌شود و ترومای شدیدی را بر روان‌شان تحمیل می‌کند. اما عکس بی‌رحم است.

 

تاریخ هم جنگ دارد، پیروزی دارد، جشن دارد، مرگ دارد، زندگی دارد، خودکشی و ... دارد. به احتمال قریب به یقین عکسی که از مرحوم پوراحمد منتشر شده است در تاریخ عکاسی ایران ماندگار می‌شود. همانطور که تصویر جسد هدایت در تاریخ ماندگار شد. این اتفاق برای خانواده آن مرحوم بسیار سنگین تمام می‌شود و ترومای شدیدی را بر روان‌شان تحمیل می‌کند. اما عکس بی‌رحم است.

عکاس در شعر سهراب زندگی نمی‌کند که نرم و آهسته به سراغ‌تان بیاید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی‌تان... خیلی از عکاسانی که چنین عکس‌هایی را منتشر می‌کنند به هیچ چیز جز ذات و رسالت عکاسی فکر نمی‌کنند. آن‌ها تلاش‌شان رساندن خبر به واسطه تصویر است که از اتفاق با توجه به ذات اسنادی عکس چنان در ذهن می‌نشیند که کمتر متنی می‌تواند کار یک عکس را بکند. نمی‌دانم می‌شود درباره انتشار این عکس بحث اخلاقی کرد یا نه؟ اما از آنجایی که خودکشی کاری خارج از قاعده است، نمی‌توان توقع قاعده‌مند بودن ادامه ماجرا را داشت.

حالا که کار به اینجا رسید، بگذارید قصه‌ای برایتان تعریف کنم. «اِوِلین مک هیل» دفترداری اهل آمریکا بود که سال ۱۹۴۷ با پریدن از طبقه ۸۶ ساختمان امپایر استیت خودکشی کرد. تصویر جنازه‌اش که دقایقی پس از مرگش گرفته شده، به زیباترین عکس خودکشی جهان مشهور است.

«رابرت ویلز» دانشجوی عکاسی چهار دقیقه بعد از حادثه بالای جسد مک هیل رسید و از جسد هیل روی سقف لیموزین عکاسی کرد. اما نکته تلخ ماجرا آنجایی بود که پلیس دست‌نوشته‌ای از اِوِلین پیدا می‌کند که در آن وصیت کرده بود: «من نمی‌خواهم کسی در داخل یا خارج از خانواده من بخشی از جسدم را ببیند. وصیت می‌کنم جسدم سوزانده شود. خواهشم از شما و خانواده‌ام این است که برایم مراسم تشییع یا یادبود برگزار نکنید.» جسد او سوزانده شد و سنگ قبری از خانم هیل به جا نماند.

آدمیزاد در زمان حیات هم نمی‌تواند به همه خواسته‌هایش برسد چه رسد به آنکه دستش از دنیا کوتاه شود. اینطور بود که نه‌تن‌ها خانواده‌اش، که یک دنیا تصویر خانم هیل را دیدند. ما نمی‌دانیم در نامه هشت‌صفحه‌ای که از مرحوم پوراحمد مانده چه چیزی نوشته شده است، امید که خواسته کیومرث پوراحمد خواسته خانم هیل نباشد.

 

منبع: هم میهن
دیدگاه