حسادتِ جاری نوزاد ۷ماهه را معتاد کرد!

زن جوانی در مشهد با شکایتی تکان‌دهنده از جاری خود، پرده از ماجرایی هولناک برداشت؛ ماجرایی که حالا زیر ذره‌بین پلیس و کارشناسان روانشناسی قرار گرفته است.​

 

به گزارش جهان مانا ، زن جوان به کارشناس دایره مددکاری در کلانتری رسالت مشهد گفت: تک‌فرزند بودم و در خانه پرمهر پدری قد کشیدم. مادرم خانه‌دار بود و پدرم تعداد زیادی گوسفند داشت که پرورش می‌داد. آن زمان در یکی از روستاهای تایباد زندگی می‌کردیم و اوضاع مالی خوبی داشتیم.

۱۹ سال بیشتر نداشتم که نعمت به خواستگاریم آمد. او ساکن مشهد بود و پسر خوب و سربه‌راهی به نظر می‌رسید. من که عاشق زندگی در مشهد بودم، بلافاصله پاسخ مثبت دادم و با نعمت ازدواج کردم و صاحب یک فرزند شدم. چند سالی از زندگی با او در مشهد می‌گذشت که فرزند دومم اهورا به دنیا آمد.

آن زمان وضع مالی شوهرم کمی به هم ریخته بود و من تصمیم گرفتم سر کار بروم و کمک‌خرج خانواده شوم. ما با برادرشوهرم در یک ساختمان زندگی می‌کردیم. یک ماهی بود که اهورا و نسیم را پیش جاریم می‌گذاشتم و سر کار می‌رفتم.

به خاطر اینکه کار من فروشندگی در یکی از بازارهای مشهد بود، حوالی عید یا در فصل آغاز مدارس باید دوشیفت کار می‌کردم به طوری که آخر شب، هم‌زمان با شوهرم، به خانه می‌رسیدم. او هم تا ظهردر شرکت خصوصی کار می کرد و عصرتا شب هم فروشنده بود.

نسیم۶ ساله و اهورا ۷ ماهه بود. جاریم به دلایلی نمی‌توانست صاحب فرزند شود و من فکر می‌کردم بچه‌های من این کمبود را تا حدودی برایش جبران خواهند کرد، اما اشتباه می‌کردم.

مدتی بود وقتی اهورا را به خانه می‌آوردم خیلی بی‌تابی می‌کرد و حالش خوب نبود. حتی چند باری دکتر هم بردم، اما بی‌فایده بود تا اینکه یک روز وقتی به خانه می‌آمدیم، نسیم با استرس فراوان گفت: «مامان، زن‌عمو وقتی اهورا گریه می‌کنه تو شیشه شیرش یه شربتی می‌ریزه و اون شربت رو تو کمدش قایم می‌کنه. من چند بار وقتی حواسش نبود دیدم. بعد از اون داداشی گیج می‌شه دیگه اذیت نمی‌کنه.»

با شنیدن حرف‌های دخترم دنیا پیش چشمم تار شد. فوری دست نسیم را گرفتم و به خانه برادر همسرم رفتم و قبل از اینکه جاریم مرا به خانه دعوت کند خودم وارد شدم. نسیم دست مرا کشید و به سمت اتاق و کمدی رفت که می‌گفت در آنجا شربت را پنهان می‌کند. ستاره که دستپاچه شده بود مدام می‌پرسید چه شده این چه رفتاری است.

به اصرار من و برادر همسرم او در کمد را باز کرد. تمام لوازمش را بیرون ریختم تا اینکه چشمم به شربت متادون خورد. ستاره بی‌وقفه شروع به گریه و ابراز پشیمانی کرد، اما من از او شکایت کردم. او به افسر تحقیق گفت: «مشکلم (بچه‌دار نشدن) خیلی روی روان و روحیه‌ام تاثیر منفی گذاشته ‌است، برای همین از مدتی قبل مواد مخدر سنتی و شربت متادون مصرف می‌کنم.

چند بار خواستم کنار بگذارم، اما نتوانستم. هیچ‌وقت جرإت نداشتم موضوع اعتیادم را به همسرم بگویم. وقتی اهورا کنارم بود راستش به موقعیت آزاده و خوشبختیش در کنار فرزندانش حسودی کردم و از این طریق خواستم سلامتی فرزندش را به مخاطره بیندازم، اما حالا پشیمانم که یک طفل معصوم قربانی اعتیاد و حسادت من شده است.»

با دستور ویژه سرهنگ مجتبی حسین‌زاده رئیس کلانتری رسالت مشهد تحقیقات گسترده پلیسی و بررسی‌های روانشناختی درباره این ماجرا در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.

 

منبع: خراسان
دیدگاه